زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
و امیدبخش
آن چنان که شنیدن ترانهأی
از خوشصداترین خنیاگر جهان …
اما دیگر امید مرا راضی نمیکند !
ترانه شنیدن نیز!
میخواهم خودم ترانه بگویم !
ناظم حکمت (1963- 1902)